اسطوره جاوید
گفتگو با حسين صفار هرندي
درآمد
گفتگو با صفار هرندي، فرصت مغتنمي است تا در ميانه يك روز پر كار، وقتي را به بازگوئي خاطرات خويش از تلمذ سيد شهيد نزد پدرش، اختصاص دهد، ناگفته هايي كه در اين گفت و شنود مي خوانيد و ما را ميهمان خلوص و صلابت حماسه آفرينان شهيد مؤتلفه اسلامي، به ويژه سيد مي سازد. اميد آن كه باران پر طراوتي باشد بر دنياي تشنه و فسرده ما دور افتادگان از دنياي آن سالكان.
از رابطه ابوي با شهيد اندرزگو و آنچه كه درباره ايشان شنيده ايد، نكاتي را ذكر كنيد تا سپس وقايع و رويدادها را به ترتيب تقدم و تأخر زماني بررسي و تحليل كنيم.
پدر بزرگوار خانواده اندرزگويان يا آن طور كه ما از آن زمان يادمان هست، به تعبير صحيح خانواده اندرزگو، يعني ابوي سيد علي و سيد محمد، سيد بسيار محترمي بود و در محله ما اعتبار فراوان داشت. محله آنها به احتمال قوي منطقه صابون پز خانه بود، جايي حول و حوش بالاي مولوي و پايين شوش، منطقه بازارچه حاج غلامعلي. به هر حال منطقه صابون پز خانه، معروف بود و اگر اشتباه نكنم اين خانواده متعلق به آنجا هستند، ولي مسجد را مي آمدند دروازه غار. مرحوم ابوي ما دو كسوته بود، يعني هم كاسب بود و در اوقات عادي كت و شلوار مي پوشيد؛ هم موقعي كه مسجد و محراب مي رفت، عمامه مي گذاشت و عبا مي پوشيد و امام جماعت بود. البته كتش كمي بلندتر از كت ماها بود، ولي نمي شد به آن پالتو گفت.شرعي تر از ما لباس مي پوشيد. آن مسجد الان هم هست و مقبره مرحوم آقا شيخ محمدتقي بروجردي كه استاد ايشان بوده، داخل مسجد است. مرحوم آقا شيخ از اوتاد و همدرس مرحوم آيت الله اراكي در نجف و با همديگر همدوره بودند. ايشان به قصد فعاليت ديني و اجتماعي، داخل كشور مي آيد ؛ حال و هواي مرجعيت را رها مي كند و يك آخوند اجتماعي مي شود. ابتدا مسجد سعادت در خيابان مولوي را داشته كه پدر ما هم جذب آنجا مي شود. پدرمان در خاطراتش مي نويسد كه هفده سال داشته و شبي به اتفاق دوستي از ورزش بر مي گردد و به مسجدسعادت مي رود. مرحوم حاج شيخ روي منبر كه مي نشست و حرف مي زد، چشم هايش را مي بست. پدر ما به شدت مجذوب ايشان مي شود و احساس مي كند كه انگار با همه روحانيون فرق دارد. مرحوم حاج شيخ گاهي در وسط سخنراني، چشم هايش را باز مي كرد و نگاهي به اطراف مي انداخت.
شهيد اندرزگو و ترور منصور
گفتگو با هاشم اماني
درآمد
تأثير تعيين كننده اعدام انقلابي حسنعلي منصور در تاريخ معاصر، از ديد هيچ پژوهنده و مورخ منصفي پنهان نيست و لذا حركت شاخه نامي هيئت مؤتلفه نيازمند واكاوي و پژوهش مبسوطي است كه قطعا در اين مختصر نمي گنجد، با اين همه تلاش شده است اين حركت و احوال بانيان آن در گفت و شنودي هر چند مختصر با هاشم اماني که به دليل درگير بودن تمامي اعضاي خانواده وي در شكل دهي و تداوم فعاليت هاي نظامي موتلفه نقش تعيين كننده داشته اند؛ برررسي شود.
با عنايت به اينكه شهيد اندرزگو در شاخه نامي مؤتلفه بود، ابتدا بفرماييد چه شد كه هيئت مؤتلفه شاخه نظامي ايجاد كرد و شهيد اندرزگو چگونه وارد اين شاخه شد؟
پس از وفات آيت الله بروجردي، حضرت امام از زمره كساني بودند كه براي مرجعيت مطرح شدند؛ اما ايشان نمي خواستند مسئوليت مرجعيت را بپذيرند. موتلفه اسلامي بعد از سال 40 و شروع نهضت امام، با اجازه ايشان شكل گرفت بعد از تقريبا جريان 15 خرداد 42 و كشتار فجيعي كه توسط دستگاه انجام شد، حالتي پيش آمد كه احساس مي كرديم كه پخش اعلاميه و سخنراني و راهنمايي چندان مقيد نيست و بايد دست به اقدام جدي تري زد.آن كشتار فجيع و دستگيري حضرت امام و بعد هم تبعيد ايشان و تضييقات و فشارهاي رژيم، برادران را به اين نتيجه رساند كه در مقابل رفتارهاي حكومت، رفتار تندي را اتخاذ كنند. كسي كه در جمعيت بيش از همه روي اين موضوع اصرار داشت مرحوم برادرم حاج آقا صادق بود كه مي گفت از اين به بعد صداي ما بايد از لوله اسلحه مان خارج شود نه از دهانمان. بنابراين بنا شدكه چنين بخشي درست شود و مرحوم اخوي همراه با شهيد عراقي و ديگران جلسات هفتگي را تشكيل دادند و برنامه ريزي كردند. تجربه قبلي هم كه نداشتيم و ابتدا به ساكن بايد شروع مي كرديم. به هر حال قرار شد ما جوان تر ها به اين كار شكل بدهيم.
شهيد اندرزگو و موتلفه اسلامي
گفتگو با اسدالله بادامچيان
درآمد
بي ترديد نخستين تشكيلات منسجم سياسي كه امكان ظهور و بروز استعدادهاي بي شمار شهيد اندرزگو را فراهم آورد، هيئت هاي موتلفه اسلامي بود و نقش بسيار موثر او در ترور منصور، توجه كساني را كه تا آن روز به توانائي هايش پي نبرده بودند، به او معطوف كرد.
شهيد اندرزگو در سال هاي بعد نيز، ياران و همراهان خود را عمدتا از ميان اعضاي هيئت هاي موتلفه كه آنان را پايبندتر و اصولي تر از تمامي جرياناتي مي ديد كه به شكلي جدي درگير مبارزه بودند، برگزيد. اسدالله بادامچيان كه آشنايي و قرابت نزديكي با شهيد اسلامي دارد و در جريان همكاري هاي متعدد وي با شهيد اندرزگو كه هر دو عضو شاخه نظامي موتلفه بودند، بوده است، در باره وي اطلاعات جالبي را در اختيار ما قرار داد.
نام شهيد اندرزگو براي شما چه خصال و ويژگي هائي را تداعي مي كند؟
با گراميداشت خاطره شهيد بزرگوارمان، شهيد اندرزگو، قهرمان ترين چريك قرن معاصر و اسوه ارزشمند جنگ چريكي اسلامي ارزشي. اينها را مبالغه نمي كنم، به اين علت كه متوسط عمر هر چريكي، طبق آن چيزي كه در فرهنگ هاي چريكي، طبق آن چيزي كه در فرهنگ هاي چريكي و عمليات چريكي هست، شش ماه است. شهيد اندرزگو از سال 1343 كه وارد جهاد مسلحانه شد تا سال 1357 يعني 14 سال چريكي است كه با قوي ترين برنامه ظاهر شده و رژيم شاه را همراه با اينتليجنت سرويس و ساير سرويس هاي امنيتي دنيا عاجز کرده و تمام قدرت جهنمي ساواک و پشتيباني سيا و اينتليجنت سرويس و موساد نتوانسته ايشان را دستگير كند و از پا در بياورد. و مهم تر اينكه و او كسي نبوده كه در صحنه اجتماع هم نباشد و كاملا مخفي زندگي كند.
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (1)
گفتگو با محسن رفيق دوست درآمد
در ميان دوستان شهيد اندرزگو، محسن رفيق دوست از جمله كساني است كه از نخستين روزهاي آغاز مبارزات مسلحانه، يعني ترور حسنعلي منصور، در كنار و يار و ياور او بوده است و لذا توانست نكات بديعي را در باره زندگي، شيوه هاي مبارزه مخفي، تهيه سلاح و پنهان ساختن آنها بازگو كند.
از چه زماني و چگونه با شهيد اندرزگو آشنا شديد؟بعد از رحلت آيت الله بروجردي و مرجعيت امام و تشكيل هيئت هاي مؤتلفه.
در چه رده اي از هيئت هاي مؤتلفه بودند ؟
هيئت هاي مؤتلفه حدود سي نفر بودند كه حلقه اول بودند. مرحوم اندرزگو در حلقه دوم بود، مثل من.
تفاوت حلقه اول و دوم چه بود؟هر يك از آن سي نفر مأمور بودند كه ده نفر را پيدا كنند و لذا هيئت موتلفه اسم ديگري هم به اسم هيئت هاي ده نفره داشت. آنها مأمور بودند كه براي اين ده نفر اولي هم همين طور آموزش ده نفر ديگر را به عهده مي گرفتند و به اين ترتيب، تشكيلات وسيعي درست شده بود كه اخبار خيلي به سرعت در آن منتشر مي شد و تعاليم داده مي شد. من در شاخه اي بودم كه اول آقاي حاج ابوالفضل توكلي بينا بود و بعد آقاي بادامچيان. شهيد اندرزگو ظاهرا در شاخه شهيد حاج صادق اماني بود. همكاري و نزديكمان بعد از فرار ايشان و جريان منصور پيش آمد. چند وقتي ارتباطمان قطع بود و بعد او با من تماس گرفت و قرار شد كه با هم ارتباط داشته باشيم، اما گفت كه نمي خواهد ارتباط هاي قبلي مطرح شوند تا اگر مشكلي پيش آمد، بتوانيم برگرديم به قبل. دفعه دوم توسط باجناق من آقاي حاج سيد صالحي كه در خيابان خراسان مغازه لبنيات فروشي داشت، با هم روبرو شديم و همكاريمان را شروع كرديم و تا زماني كه دستگير شدم، همكاريمان ادامه داشت و دستگيري من هم در ارتباط با ايشان بود.
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (2)
گفتگو با حجت الاسلام حسين غفاريان
درآمد
حاصل آشنائي ديرين حجت الاسلام حسين غفاريان با شهيد اندرزگو و حمايت هاي جاني و مالي از او، خاطرات شيرين و متعددي است كه نقل همه آنها در اين گفت و گو ممكن نشد؛ هر چند آنچه كه در پي مي آيد، به خوبي نشان دهنده عمق و داوم اين دوستي ثمربخش بوده است؛ آن گونه كه مي توان ايشان را به حق يكي از حاميان اصلي و پايدار آن شهيد بزرگوار دانست. ايشان با مهري آميخته با حسرت، چند ساعتي را با ما گفت و گو نشست و نكته هائي ناگفته از زندگي شهيد اندرزگو را بازگو كرد.
از كي و چگونه با شهيد اندرزگو آشنا شديد و او را به چه خصوصياتي شناختيد؟
اولين آشنايي بنده با اين مرد بزرگ و شجاع، سيد علي اندرزگو كه اسم مستعارش شيخ عباس تهراني بود، هنگامي كه ايشان همراه با رفقايش در قضيه قتل منصور اقدام مي كند و تير خلاص را به منصور مي زند. با رفقايش قرار گذاشته بودند كه او فرار كند. محمد بخارايي مي آيد وسط و تيراندازي هوايي مي كند تا او را بگيرند و اندرزگو فرار مي كند. اينها را خود او برايم نقل كرد. مي گفت كه محمد بخارايي در واقع خودش را فداي من كرد.
در آن زمان فقط اسم اندرزگو را شنيده بوديد؟
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (3)
گفتگو با حاج اكبر صالحي
درآمد
ارتباط برادران صالحي با زندگي چريكي و مبارزاتي شهيد اندرزگو به گونه اي است كه هيچ پژوهنده اي در بيان شرح حال و سيره فكري و علمي وي، بي نياز از نقل خاطرات آنها نخواهد بود. حاج اكبر صالحي كه برخي او را نزديك ترين دوست و حامي آن شهيد بزرگوار مي دانند، با وجود اشتغال زياد، نزديك به دو ساعت با ما به گفت و گو نشست و ناگفته هائي ارزشمند را درباره زندگي و شيوه هاي ويژه مبارزاتي شهيد بازگو كرد. با وجود اين تاكيد داشت كه هنوز نكات گفتني و شنيدني بسياري را نقل نكرده است كه بيان آنها، وقت بسيط تر و حوصله بيشتري را مي طلبد. اميد آنكه اين گفت و گو گوشه هائي چند از تعامل اين دو يار ديرين را در سال هاي خطير مبارزات ترسيم كرده باشد.
از آشنايي خود با شهيد اندرزگو خاطراتي را نقل كنيد.
من در خيابان خراسان، در جنوب شهر در جلساتي كه هيئت هاي مؤتلفه اسلامي تشكيل مي دادند با ايشان آشنا شدم. سال هاي 43،42 بود كه ما جلسات ده نفره داشتيم. شهيد اندرزگو به عنوان رابط تشكيلات مؤتلفه در جلسات ده نفره حوزه ما شركت مي كرد و من از آن تاريخ با ايشان آشنا شدم و به دنبال اعدام نثلابي حسنعلي منصور، بعد از آن اهانتي كه به حضرت امام شده بود، با فتواي آيت الله ميلاني، شاخه نظامي هيئت مؤتلفه اسلامي تصميم گرفتند منصور را از بين ببرند. يكي از اعضا ي شاخه هاي نظامي و موتلفه، شهيد اندرزگو بود. بقيه هم شهيد عراقي، شهيد اماني، شهيد بخارايي، شهيد نيك نژاد، شهيد صفار هرندي بودند، اينها در خيابان خاوران مسگر آباد قديم، قبلا تعليمات نظامي ديده بودند. از طريق شهيد عراقي از مرز اسلحه هايي خريداري شده بود و اينها با آن اسلحه ها تمرين مي كردند. اعدام انقلابي منصور در ميدان بهارستان، جلوي مجلس صورت گرفت و تيري را كه به قلب منصور خورد ؛ شهيد اندرزگو شليك كرد.
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (4)
گفتگو با حاج اكبر صالحي
از مخفي كاري هاي شهید اندرزگو در سفرها و جاهاي ديگر چه مي دانيد؟
چون با زن و بچه مي رفت، خيلي به او شك نمي كردند. تاكتيك هاي مختلفي را هم بلد بود. چون مي خواست به مبارزاتش ادامه بدهد، چندان از ريز برنامه هايش با كسي حرف نمي كرد. داماد ما يك فولكس واگن داشت. اندرزگو گفت، «مي خواهم بروم كرمانشاه. يك ماشيني در اختيارم بگذاريد.»من به دامادمان گفتم، «با او برو. چند روزي تفريحي بکن و برگرد.» دامادمان او را برد كرمانشاه، اندرزگو مي رود خانه اي و چند حلب روغن كرمانشاهي مي آورد و مي گويد، «اينها را مي خواهم براي رفقايم سوغاتي ببرم. » داماد ما بي خبر، اينها را مي گذارد در ماشين و مي آورد. بعد اندرزگو گفت كه، «سر دامادتان را كلاه گذاشتم.» گفتم، «چه كردي؟» گفت، «داخل اين روغن كرمانشاهي ها اسحه گذاشته بودم، به اين شكل كه از وسط حلب ها صفحه اي را لحيم كرده بودم، زيرش اسلحه اي گذاشتم و روي آن را با روغن پر كردم.» با اين تاكتيك ها اسلحه گذاشتم و روي آن را با روغن پر كردم.» با اين تاكتيك ها اسلحه وارد مي كرد. طبقه دوم خانه من در خيابان سقاباشي، هميشه در اختيار ايشان بود. هر وقت منزل نبودم، زنگ مي زد و خانمم مي گفت، «مزاحمتي آمده.» خانم در را باز مي كرد و او مي رفت طبقه بالا استراحت مي كرد و بعد مي رفت. گاهي وقت ها كه تهران مي ماند، يك موتور گازي پر سر و صدا داشت. مي گفتم، «سيد! آخر اين چيست؟ با اين همه سر و صدا لو مي روي.» مي گفت، «نه بابا! ده دوازده سال گذشته.» دائما هم يك قرص سيانور زير دندانش بود كه اگر يك وقت لو رفت و خواستند دستگيرش كنند، بخورد و گير ساواك نيفتد. لابد وجه شرعي اش را هم از آقايان پرسيده بود. در اين سال هاي آخر بود كه قيافه افغاني اش لو رفت و با كلاه شاپور و به اسم آقاي جوادي مي آمد. البته بعد از آنكه مهندس بود، يك مدتي هم دكتر حسيني بود. به من گفت، «به خانواده ات بگو كه من جوادي هستم و با اين شكل و قيافه آمده ام.»
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (5)
گفتگو با مرتضي صالحي
درآمد
مبارزه دشوار و خطير شهيد اندرزگو در شرايط خفقان آور رژيم ستمشاهي و تسلط همه جانبه ساواك بر اوضاع كشور، بي ترديد بي مدد ياراني شجاع و قابل اعتماد كه در راه مبارزه براي رهائي از سيطره طاغوت، از بذل مال و جان خود دريغ نداشتند ؛ ميسر نبود و مرتضي صالحي از جمله كساني است كه با تمام امكانات و توان خود، به ياري شهيد بزرگوار شتافت و در اين راه، لحظه اي هراس و ترديد به خود راه نداد. او تا آخرين روزهاي حيات شهيد اندرزگو، همگام او بود و گفت و گوي حاضر، حكايت دلنشيني از اين همدلي ها و همراهي هاست.
ابتدا درباره خودتان اطلاعات مختصري را ذكر كنيد.
من مرتضي حسيني هستم و در سال 1330 در خانواده اي مذهبي به دنيا آمده ام. از آنجا كه اهل محل به پدرم كه كاسب معتبري بود، صالحي مي گفتند، به اين نام شهرت يافته ايم. پنج برادر و دو خواهر دارم. در سال 1337 در مدرسه شيرزادگان مشغول تحصيل شدم و تا پنجم ابتدايي درس خواندم. پدر و برادرم با رژيم ستمشاهي مبارزه مي كردند و من نيز با آنكه سن چنداني نداشتم، در كنار آنها هر كاري كه از دستم بر مي آمد مي كردم.
فعاليت ها و مبارزات جدي شما از چه زماني شروع شد؟
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (6)
گفتگو با علي اكبر حيدري
درآمد
حاج علي اكبر حيدري يكي از قديمي ترين آشنايان اندرزگوست كه با او از دوران قبل از ترور منصور و از هنگام حضور در هيئات مذهبي آشنا بود و خانه او يكي از پناهگاه هاي وي بوده است. او تنها كسي است كه از سوي ساواك براي شناسائي جنازه شهيد احضار شد و به رغم آنكه در آغاز اين گفت و گو اظهار داشت كه به دليل كهولت، خاطرات چنداني را به ياد نمي آورد ؛ اما مصاحبه اي جالب و سرشار از ناگفته ها با ما انجام داد.
از چه مقطعي با شهيد اندرزگو آشنايي پيدا كرديد و اين رابطه چگونه تداوم پيدا كرد؟
من با ايشان از حدود شانزده سال قبل از شهادتش، يعني از حدود سال هاي 42،41 قبل از ترور منصور آشنا شدم. ايشان در بازار آهنگرها در يك نجاري با برادرش كار مي كرد. علاوه بر اين در بعضي از هيئت ها و جلسات مذهبي هم شركت مي كرد و بسيار آدم متديني بود. بعدها مشخص شد كه اهل سير و سلوك هم هست كه من در ادامه به داستاني در اين مورد اشاره مي كنم. بعدها در جريان عضويت در مؤتلفه اسلامي و در جريان ترور منصور ارتباطمان به مراتب نزديك تر از گذشته شد. شهيد اندرزگو از نزديكان و اطرافيان شهيد حاج صادق اماني بود. آن بزرگوار هم در حلقه تربيت شدگان شهيد اماني بود. وقتي شاخه نظامي مؤتلفه تمريناتي را رد محدوده نزديك به معدن زغالسنگ در جاده قزوين شروع كرد، من هم گاهي اوقات مي رفتم و شهيد اندرزگو هم مي آمد. البته من و شهيد عراق و يكي دو نفر ديگر در محل معدن مي مانديم و با ايشان بوديم، اما بقيه كساني كه براي تمرين آمده بودند ؛ به فضاي باز اطراف مي رفتند، تمريناتشان را انجام مي دادند و شب بر مي گشتند. كار تمرينات ادامه داشت تا زماني كه مسئله كاپيتولاسيون و تبعيد امام پيش آمد و مسئله اعدام منصور مطرح شد. روحانيوني كه از طرف امام براي تصميم گيري درباره اين موضوع به مؤتلفه اسلامي آمده بودند، از جمله شهيد آيت الله مطهري، اجراي اين طرح را تصويب كردند. در آن ايام جلساتي در كوچه شترداران تشكيل مي شد و تقريبا تمام سران مؤتلفه و چهره هاي شاخص در آنها شركت مي كردند، از جمله شهيد صادق اماني، شهيد عراقي، آقاي عسكر اولادي، مرحوم حاج احمد شهاب، حاج شهيد اماني و عده اي ديگر. در آنجا هنگامي كه در مورد حجت شرعي ترور منصور صحبت شد، قرعه به نام من و حاج ابوالفضل توكلي بينا افتاد كه به مشهد برويم و نظر آيت الله ميلاني را جويا شويم واحيانا تأييد و تصويب ايشان را بگيريم و بياوريم. يادم هست كه شهيد مطهري نامه اي به ما دادند كه خدمت آيت الله ميلاني بدهيم و نظر ايشان را جويا شويم. من به اتفاق آقاي بينا به مشهد رفتيم. وقتي رسيديم، شب بود.
ناگفته هائي از سلوك مبارزاتي شهيد اندرزگو (7)
گفتگو با حجت الاسلام جعفر شجوني
درآمد
بيان حجت الاسلام شجوني به گونه اي است كه براي اقشار مختلف مردم و به ويژه جوانان جذاب و جالب است. شجوني به دليل سابقه و گستره فعاليت هاي مبارزاتي با اغلب مبارزين سر و كار داشته اند و لذا حدس زديم كه قطعا خاطراتي هم از شهيد اندرزگو دارند. حدس ما درست بود و آنچه كه مي خوانيد خاطرات ايشان از آن دوران پر تلاطم و تلاش هاي خطير شهيد اندرزگو است كه بي ترديد به خاطر مخاطب خواهد ماند.
نخستين خاطرات شما از شهيد اندرزگو به چه سالي بر مي گردد؟
تصور مي كنم قبل از سال 50 بود.
در جريان ترور منصور با ايشان آشنايي نداشتيد؟
از نزديك نه، البته دقيقا در جريان كارهايي كه اعضاي هيئت مؤتلفه كرده بودند، بودم و ماجرا را تعقيب مي كردم و مي دانستم كه ايشان در قضيه دخيل بوده و روز ترور منصور همراه با محمد بخارائي، جلو رفته و حتي بعضي ها مي گفتند كه تير خلاص را او به منصور زده، ولي نوعا زندگي اش طوري بود كه هميشه پشت پرده بود. غالبا هم او را با لباس مبدل و به شكل هاي مختلف مي ديدم. با تمام اينها خيلي به من اطمينان و اعتقاد داشت. ايشان در حوزه علميه چيذر درس مي خواند و من هم در مسجد جامع چيذر منبر مي رفتم. ايشان دهه اول محرم را مي آمد پاي منبر من و با وسواس خاصي، سخنراني هايم را ضبط مي كرد. به من علاقمند بود و از مبارزاتم خبر داشت. مي دانست كه سال ها قبل از سال 41 و در واقع از سال 34 با شهيد نواب صفوي به زندان افتاده ام. اولين دستگيري من كه خيلي هم طول نكشيد، درسال 31 بود كه ما در قم عليه حزب توده ميتينگ راه مي انداختيم و مدت پانزده روز، من رهبر تظاهرات بودم. جنازه رضاخان را كه آوردند، هم سخنراني و هم تظاهرات راه انداختيم و عليه حزب توده، پانزده روز در قم بلوا كرديم و برقعي و كمره اي به يزد تبعيد شدند. مرحوم شيخ عباس تهراني يا سيد علي اندرزگو، لباس هاي مختلف مي پوشيد و عمامه سفيد مي گذاشت. يك بار به من گفت، «فردا نه، پس فردا ساواك مي ريزد توي خانه من در قم. من امشب دارم مي روم قم.» گفتم، «امشب مي روي قم كه چه بشود؟» گفت، «دلم مي سوزد، دو چيز در آن خانه هست كه نبايد به دست ساواك بيفتد يا از بين برود. يكي ده تا نوار سخنراني شماست، يكيه م ده تا مرغ دارم، مي ترسم كه ساواك بيايد و اينها را از بين ببرد.» از همه ما بهتر رفتارهاي ساواك را پيش بيني مي كرد. بعدها جسته و گريخته در چيذر، تهران ياقم، وقتي مرا مي ديد، به من اعتماد داشت، بغلم مي كرد و مي بوسيد. يك بار اين طرف و آن طرفش را پاييد كه كسي نباشد، دست مرا گرفت و زد به كمرش. ديدم هفت تير بسته. گفتم، «شيخ عباس ! خطرناك شدي.» يك بار هم نمي دانم توي مدرسه فيضيه بود يا مدرسه چيذر، دست مرا گرفت و برد به طرف قوزك پايش، ديدم برجسته است. پرسيدم، «اين چيست ؟» گفت، «نارنجك است » گفتم، «يا خيلي علي مدد! تو خيلي دل داري.» يك بار هم پيراهن سفيد خيلي تميزي پوشيده و آستينش را تازده بود. به من گفت، «دست بزن.»
ارسال اس ام اس انبوه در سایت بولکیج اس.ام اس
مناسب برای کافی نت ها و شرکت ها و....
ثبت نام رایگان روی عکس زیر یا اینجا کلیک کنید
فقط هزینه اس ام اس را پرداخت می کنید
ما 204 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم